دیالکتیک تنهایی

ساخت وبلاگ

برای این قلب ها که در آتش می سوزند،خدایا، باران بفرست. دیالکتیک تنهایی...
ما را در سایت دیالکتیک تنهایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fshaer205 بازدید : 91 تاريخ : جمعه 28 مهر 1402 ساعت: 9:11

پدر،مرا در رودخانه یی، که از اشک هایم جاری ست،غرق کرده،همانطور، آنجا،سرگردان،معلق دست در دست باد،به آرامی می رقصم.انگشتانم خانه ی ماهی های مرده ،بی فکر و فراموش کار شده است،که خانه را گم کرده اند،مادر را گم کرده اند.در دهانم،درخت های رنج، رشد کرده اند،تنومند و پر از برگ و ریشه هایشان گلویم را گرفته اند،نفس که میکشم دسته گنجشک ها،در امتداد دست هایم، در آسمان،ابر می شوند.چشمانم،بیابان ست،پر از خاروخاشاک،متوهم و تشنه،همه عزیزان را در خود از پا در می آورد.نامادری،حرف های نامربوط می زند،مانند بوی گندیدگی و فساد،با فضاحت،هوای خانه من را عفونی میکند و گورش راگم میکند،تا زمانی که دوباره ببینمش.این روزها سرد و تلخ میگذرد،سینه ام عین ماهیتابه است،که از آتشی که در وجودم است داغ،داغ است،نشسته ام، سرحوصله،رنج و انزوا را تفت می دهم،خون دل را از فریزر در می آورم،همه را با هم قاطی میکنم،به آن یکمی خشم اضافه میکنم و با اکراه و ناراحتی آن را در حلق خود می ریزم،به اندازه ای که با دستانم می توانم نشان دهم،از هوش می روم.بعدش هم صبح مانند مادرم،دستانش را در میان موهایم میکشد.از عشق و امید نگویید،که من این ها را به خوبی چشیده ام،آخرش همیشه تلخ است. دیالکتیک تنهایی...
ما را در سایت دیالکتیک تنهایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fshaer205 بازدید : 91 تاريخ : جمعه 28 مهر 1402 ساعت: 9:11